سعیده آقاخانی
پژوهشگر فرهنگ و ارتباطات
مدرس دانشگاه
(این تحلیل با توجه به نتایج مقاله Traces of Enframing (Ge-Stell) in Digimodernism: The Possible Loss of Identity نوشته شده است)
فردارسانه – آیا هویت و انسانیت ما در رویارویی با فنآوریهای نوین ارتباطی در خطر است؟ مارتین هایدگر، فیلسوف نامدار آلمانی معتقد بود: بله!
فنآوریها میتوانند با انسانها همان کاری را انجام دهند که ما پیش از این با اشیا و مظاهر هستی میکردیم. آنها میتوانند ما را قالببندی و برای اهداف احتمالی، سفارشیسازی کنند.
در حالی که تصور میکنیم کنترل فنآوری را در دست گرفتهایم، فنآوری ما را کنترل خواهد کرد و خطر اصلی، فراموشی معنای هستی انسان و هویت و ماهیت طبیعی و انسانی ما است.
پیش از این، ما انسانها در مواجهه با فنآوری، با ماشینیسازی مواجه بودیم و تمام اشیا و موجودات را به عنوان ابزار، شیء یا قابلساخت و یا چیزهایی برای کشف و درک میدیدیم.
به همین دلیل جهان، از طریق امر درونی و ذهنی انسان به عنوان چیزی که در حال ادراک است مطرح شد. عواطف و احساسات ما نسبت به موجودات و سایر مظاهر عینی، تجربه زیسته نامیده شد.
هیچ چیز مرموز نبود و اگر موجودی یا چیزی را نمیشناختیم، عاقبت کشف یا درک و در خدمت ما قرار میگرفت. با این ذهنیت بود که به تعبیر هایدگر، ترک هستی اتفاق افتاد. زیرا موجودی که به عنوان یک شیء صرف آشکار شده است، به فراموشی وجود افکنده میشود که همان فراموشی هستی است.
با رویکرد ماشینیسازی، ترک هستی در واقع برای کل موجودات اتفاق افتاده است و عاقبت گریبان خود ما را گرفته است. در ماشینیسازی، ابتدا انسان عامل قدرت بود؛ اما در ادامه حتی انسانها هم به عنوان یک شیء یا ابزار تلقی شدند.
وقتی همه چیز به عنوان یک ابزار تلقی شود، دیگر جایی برای پرسشگری و توجه به مقدسات باقی نمیماند. ماشینیسازی، موجودات را نه آنطور که هستند، بلکه به عنوان اشیایی منعطف، قابل دستکاری، تولید، بازنمایی یا قابل آمادهسازی برای اراده انسان، نشان میدهد.
روند ماشینیسازی حالا به جایی رسیده است که با ظهور فنآوریهای شبکهای و توسعه فنآوریها، عصر جدیدی به نام دیجیمدرنیسم بر ما حاکم شده و با قالببندی انسانها روبهرو هستیم.
اینجاست که زنگ خطر به صدا در میآید زیرا نشانههایی بر ما ظاهر شدهاند که نشان میدهند امکان دارد توسعه تکنولوژی دیگر نه توسط انسان، بلکه توسط خود تکنولوژی صورت گیرد. فنآوریها به توسعه خود پرداخته و غیرانسانیسازی تکنولوژیها را توسعه میدهند.
عدم مداخله انسان در زوایای برنامهریزی این فرایند، انسان را دیگر حتی به عنوان شیء هم به حساب نمیآورد؛ یعنی انسان به چیزی تبدیل خواهد شد که نه به دنبال درک و کشف هستی است و نه کسی است که ادراک میشود و کانون توجه است، بلکه صرفا یک نظمدهنده ذخایر در خدمت تکنولوژی خواهد بود و با او از نظر قابلیّت آن رفتار میشود.
انسان دیجیمدرنیسم، به بیان هایدگر قابل سفارش و جایگزینی برای اهداف خاص شده و هویت خود را از دست میدهد.
در نتیجه بدترین خطر یعنی فراموشی هستی اتفاق میافتد و تکنولوژی مالکیت همه چیز را به دست میگیرد. به بیان هایدگر همه چیز لال و تاریک میشود.
اگر خود آشکارکننده زوایای پنهان پدیدهها به دام بیفتد و در فراموشی افکنده شود، چگونه ناپیداهای هستی بر ما آشکار خواهد شد؟
اگر همه چیز در یک نظم قاببندیشده قرار گیرد و از افشای اسرار پنهان هستی و صمیمیت اصلی روابط انسانی باز بمانیم، چه بلایی بر سر هویت انسانی میآید؟ این سوالات مهمیاست که باید به آنها فکر کنیم.
در حالی که ما از سودمندی و کارایی که فنآوری مدرن ارائه میدهد قدردانی میکنیم و از آن لذت میبریم، تهدیدی به همان اندازه هشداردهنده برای نگرشهای ما وجود دارد زیرا آنها ما را به سمتی سوق میدهند که با انسانها بهعنوان ذخیرهای ثابت و بدون ارزش خاص رفتار کنیم.
نشانههای این امر در دوستیها و روابط صمیمانه ما در شبکههای اجتماعی آشکار شده است. ظاهرا ما در این شبکهها با صمیمیت دیجیتالی مواجه هستیم که در بستر پلتفرمهای اجتماعی شکل میگیرد و سعی داریم از این طریق، روابطمان را کارآمدتر کنیم.
با این حال، این پلتفرمها مانع ایجاد رابطه صمیمانهتر میشود. ما در شبکههای اجتماعی تقریبا همه کارها را انجام میدهیم، با افراد دوست میشویم و یا حتی میتوانیم با چند اشاره، از دوستی با آنها خارج شویم.
در حالی دوستی در این شبکهها را جایگزین دوستیهای واقعی کردهایم که از سوی دیگر تفکر نقادانه را هم رها کرده و به این نمیاندیشیم که دوستیهایمان دیجیتالی، سفارشیسازی و قابلجایگزینی شده اند. در این ذهنیت «قاببندیشده»، فقدان وحشتناک انتقادپذیری و پرسشگری وجود دارد.
گویی دوستی با توجه به پلتفرم رسانههای اجتماعی سنجیده میشود. برای مثال اگر فردی را به عنوان دوست برگزینیم، به نمایهاش در شبکههای آنلاین مراجعه میکنیم و او را نه آنطور که واقعا هست، بلکه با نمایه یا چیزهایی که در پلتفرمهای اجتماعی پُست کرده است میسنجیم.
علاوه بر این، فنآوریهای نوین رسانهای روابط انسانی اصیل را با مقایسه اجتماعی جایگزین میکند. وقتی از طریق مشاهده هویت فرد در شبکههای اجتماعی، احساس میکنید کسی بهتر از شماست، با او با دید سرمایه اجتماعی خود نگاه کرده و به او نزدیک میشوید.
در ادامه شما به یک سرمایه اجتماعی آنلاین میرسید و شبکههای دوستان را با هدف تبدیل آنها به عنوان سرمایه یا منبع برای نیازهای حال یا آینده ایجاد میکنید.
دوستی در اینجا به جای نیاز به روابط انسانی معتبر که با نگرانی و صمیمیت واقعی مشخص میشود، بر حسب سرمایه اجتماعی یا ذخیره پایدار سنجیده میشود.
ما در عصر دیجیمدرنیسم زندگی میکنیم. تکنولوژی سرنوشت انسانهاست و فنآوریها در حال قالببندی ما هستند، به همین خاطر دیگر انسانها را بر اساس ارزش و اهمیتشان نمیسنجیم، بلکه در این نظام قالببندیشده از آنها برای منافع شخصی و لذتبردن استفاده میکنیم و این بزرگترین خطر است.
خطری محتمل که در صورت پیشروی و عدم کنترل ممکن است چیزی که اساساً ما را به عنوان یک انسان میسازد، به فراموشی سپرده شود.
اینطور نیست که ما تکنولوژی را کنترل کنیم. بلکه فناوری قبلاً ما را کنترل کرده است، و بدتر از آن، ما دیگر حتی از آشکارشدن هستی، در نتیجه فراموشی هستی، آگاه نیستیم.
مانند شرایطی که برای «باز» (Buzz)، شخصیت انیمیشن داستان اسباببازیها اتفاق افتاد. در انیمیشن داستان اسباببازیها، «باز» خودش را یک فرد آزاد، اصیل و فردیتیافته میشناخت و برنامهریزی شده بود تا اینگونه فکر کند، اما متوجه شد کالایی است که در تلویزیون تبلیغ و در مقادیر صنعتی در مغازهها فروخته میشود، مشابه هزاران کالای دیگر … .
این بینش صریح، خطر قریبالوقوع دیجیمدرنیته را پیشگویی میکند.
علاوه بر این، استفاده از دستگاههای دیجیتالی بر فرآیند حافظه ما و همچنین (و مهمتر از آن) بر مهارتهای تفکر انتقادی ما تاثیر منفی میگذارند؛ زیرا در حال تبدیل شدن به مغز گسترشیافته انسان هستند.
پیامد استفاده از دستگاههای دیجیتال ارتباطی، تاثیر آنها بر تفکر انتقادی است و به همین دلیل است که موج اخبار جعلی و اطلاعات نادرست میتواند به راحتی در پدیدهای به نام سرایت فکر منتشر شود.
این در حالی است که پدیده تحت تاثیر قرار گرفتن و «قالببندی» شدن توسط روندهای امروزی به عنوان یک هنجار در نظر گرفته شده است. در این حالت اغلب افراد یکسان نگاه میکنند و یکسان فکر میکنند، یکنواختی در تفکر یا شاید فقدان آن قابل تشخیص است و سرایت فکر رخ میدهد.
بر این اساس ایدهها و افکار میتوانند بهسرعت از طریق گروهها مانند اپیدمی پخش شوند، در نتیجه، مردم در مواجهه با ایدههای جدید، به جای اینکه وقت بگذارند تا آن ایدهها و ارزشها را به صورت انتقادی ارزیابی و آنها را واقعا درونی کنند، به عقلانیت، قدرت یا نفوذ گروهی پایبند شده و عقلانیت خود را نادیده میگیرند.
در یک جامعه «دیجیمدرنیست»، فقدان یا عدم وجود تفکر انتقادی، یکی از مشخصههای جامعه قالببندیشده تلقی میشود. در نهایت، فقدان پرسشگری در بحبوحه فساد، نابسامانی اجتماعی و گسترش اخبار جعلی، منجر به یک ویرانشهر (Dystopia) بزرگ میشود.
مکانی خیالی که در آن مردم ناراضی هستند و معمولاً میترسند زیرا با آنها منصفانه رفتار نمیشود و محرومیت، ظلم یا وحشت در آن حاکم است؛ و قدرت و گستردگی فناوری منجر به بدترشدن تدریجی وضعیت انسان میشود. در نهایت منجر به هرج و مرج و تباهی خواهد شد. در این ویرانشهر، مردم، جذب خطر فنآوری یعنی قالببندی میشوند و زندگیهای غیرانسانی را در پیش میگیرند.
اما بر اساس این نگرش، در جایی که خطر وجود دارد، قدرت نجات نیز افزایش مییابد.
لذا به نظر میرسد روی آوردن به هویت اصیلتر تکنیک که تبدیل واقعیت به زیبایی است، یعنی هنرهای زیبا میتواند راهی برای نجات از خطرات قالببندی باشد.
به بیان هولدرلین: «… شاعرانگی، انسان را روی زمین ساکن میکند».